پایان کار وبلاگ



می خوام با همدیگه یه جور هیپتونیزم رو انجام بدیم میخوام ازت که چشمات رو ببندی و بعد اروم باز کن و به صفحه ی کیبور خیره شو به ازای هر کلمه ای که من تایپ میکنم حافظه ات رو خالی کن

خالی کن آروم آروم
برگرد به ترم اول ریاضی . برگرد به اون روزی که اسمت رو صدا زدن به عنوان شاگرد اول ورودی 93 ترم 7 و خوش حالی که داشتی برگرد به اون روزی که کنفرانس آموزش ریاضی داشتی و چقدر استاد ازت تعریف کرد و پیش چه کسایی ! برگرد به روزایی که فوبیا داشتی و باید کنفرانس تاریخ ریاضی رو ترم 2 با همین استاد میداشتی و برگرد به دیدن چشم های متحیر همون استاد با دیدن کنفرانست برگرد به روزی که برای اولین بار پا گذاشتی روی سکوی کلاس و به خودت گفتی چه غلطی کردم که اومدم کنفرانس بدم ترم اول سر کلاس اندیشه 1

برگرد به اون روزی که اولین بار مهنا رو دیدی با ناخون های بلندش در حالیکه دستاش از شدت استرس می لرزید

برگرد به درست لحظه ای که اب معدنی رو دراوردی و قرصتو خوردی درست توی یه روز پاییزی که ترم اول بودی و روزای اول شروع ترم اولت بود و نسیم خنکی میوزید و تو همراه قرصی که توی اتوبوس قورت دادی استرست رو هم قورت دادی

و حالا برگرد به روزی که فهمیدی رشته ریاضی قبول شدی

برگرد به روزی که از تهران به ایلام برگشتی

برگرد به روز اول مرداد 93 که از بیمارستان مرخص شدی

حالا اروم اروم برگرد به روزی که تازه وارد بیمارستان رسول شدی

اون صبح اروم تابستونی

حالا برگرد به شب قبلش توی آمبولانس و چراغای قرمز خیابونا و سایه ی کوه ها

حالا برگرد به بیمارستان مصطفی

حالا برگرد به لحظه ای که دکتر جوون اومد بالا سرت

حالا برگرد لحظه ای که مرتب میرفتی دکتر و جوابی نمی گرفتی

برگرد به روزی که ماه عسل میداد جلوی تلویزیون توی بستر بیماری بودی که مهمونش دو نفر بودن که چشمشون معیوب بود

برگرد به ساعتی که بلند شدی با پای لنگ بری حیاط که چشمات خونریزی کرد و نیمه کور شدی

برگرد به لحظه ای صدای اذان توی اورژانس بیمارستان امام میومد و تو خیره به درخت های خیابون بودی سرم به دست و کل بدنت عرق کرده بود و به چند روز باقی مونده تا کنکور 93 فکر میکردی و از شدت عرق زیاد و کولر روشن توی سالن به خودت میلرزیدی و نمی تونستی راه بری

برگرد به روزی که توی اتاق پتوی آبی تو انداخته بودی و درس میخوندی و روزی روزگاری میداد و چنان صداش بلند بود که نمیتونستی درس بخونی

برگرد به روزی که اولین بار پای چپت درد گرفت و نتونستی شلوارتو راحت بپوشی

برگرد به روزی که کمرت درد کرد و تازه قصه شروع شد

برگرد به روزی که رفتی دندون شکسته ت رو درست کردی

برگرد به روزای خوش معماری دیوونه بازی ها و .

برگرد به روز اول معماری که با نگین آشنا شدی ولی کلاس تشکیل نشد

و برگرد به پیش دانشگاهی

و حالا برگرد به روز اول کلاس اول

که اولین نفر تو رو صدا زدن و گل بهت دادن و شیرینی و نتونستی شیرینی ت رو بخوری ولی چون بلد نبودی آخر همه از ترس وارد کلاس شدی

و حالا برگرد به روزی که فیکه و جا داشتن با یه نایلون مشکی بالای سرت بازی میکردن و تو در حالیکه توی گهواره بودی از ته دل میخندیدی


حالا برگرد به دورانی که توی شیکم مامان بودی



تاریکی

آرامش

سکوت


دقیقا همین رو میخوام

آروم باش

هیجان زده نشو


درست همینجا بودی که فکر نمیکردی این همه اتفاقای عجیب و غیر منتظره برات بیفته درسته؟
معلومه که جوابت آره س

اگه میدونستی شک نکن که دوست نداشتی حتی به دنیا بیای

اما در این صورت الان وجود نداشتی

هیشکی تو رو نمیشناخت

میخوام بگم

بودن و زندگی کردن خیلی ارزشمنده

میخوام بهت بگم تو نمیدونی 24 سال آینده ات چی میشه

میخوام بهت بگم توی میتونی 24 سال دیگه برام بنویسی و این پست رو کامل کنی

اما

میخوای که اون روز توی سن 48 سالگی گریه کنی از نوشتن زندگیت یا با افتخار بنویسی برام؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

هیومیک اسید معرفی وب سایت حمیدرضا آقایی ویدوجی روزنامه جمهوری اسلامی 77492795-021 Mike فقط آهنگ آموزش شبکه و امنيت خرید اینترنتی im iman دبیرستان غیردولتی سلام